فقط در همین قسمت از قرآن کریم آمده است.
در آیات میخوانیم خداوند خبر میدهد که جایگاه خلیفه او زمین است. و ملائکه که زمین را میشناسند، از یکسو میدانند موجود زمینی مرکب از غضب و شهوت بوده و زمین محدود و محل برخورد و درگیری. هر نظامی در آن رو به فساد و هر مرکبی رو به انحلال میرود. زندگی در آن ممکن نیست مگر با اجتماع و تعاون، در نتیجه از فساد و خونریزی خالی نیست.
آدم با آموختن «اسماء»، خلیفه خدا و واسط فیض میان الله و همهی موجودات شد. و چنین بود که برای خضوع در برابر این مقام، فرمان سجده به آدم صادر شد.
و از سوی دیگر میدانند که خلیفهی اللهی بودن یعنی جانشینی انسان در جای خداوند. خلیفه نشاندهنده تمام صفات وجودی و آثار و احکام و تدابیر خداست است و او منزه از هر نقص و مقدس از هر شرّ و فساد است. پس خلیفه زمینی چگونه لایق جانشینی پروردگار مقدس و منزه از تمامی نقصها خواهد بود؟ خاک کجا و ربالارباب کجا؟
از اینرو آنها نتوانستند حقیقت این امر را در یابند و در نتیجه پرسشگرانه و نه معترضانه اما و اگر خویش را به پیشگاه خدا بردند و جواب شیندند که: «انی اعلم ما لا تعلمون» من آنچه را که شما نمیدانید، میدانم.
آموزش «اسماء» به آدم
«وَ عَلَّمَ آدمَ الاسماءَ کُلَّهَا»
راز این برتری، قابلیتی بود که خدا در جان آدمی نهاده بود. خدا حقایقی را به آدم آموخت که اسراری در حجاب غیب بود.
دانستن حقیقت این اسماء غیر از دانشی است که ما به نام چیزهای گوناگون داریم، چرا که آدم از این اسماء به فرشتگان خبر داد اما آنان همچون آدم دانای آن نشدند حال آنکه اگر آن اسماء از سنخ نامهای لفظیِ نزد ما بود، باید با گفتن آدم، ملائکه نیز آن را دانسته و میشناختند و مانند آدم میشدند، در حالیکه خود اعتراف به ندانستن کردند و گفتند: «سُبحانَکَ لا عِلمَ لَنَا اِلا مَا عَلّمتَنَا».
پس علم به اسماء، یافتن حقیقت و وجود آنها بود و این فقط برای موجود زمینی ممکن بود نه فرشته آسمانی. این اسماء منشاء نزول همهی خیرها و برکتها در تمام جهان وجودند و نور آسمانها و زمین از آنهاست و سینهی انسان جایگاه این اسماء و حقیقتها است.
آسمان بار امانت نتوانست کشید قرعه کار به نام من دیوانه زدند
کفر ابلیس
«وَ اَعلَمُ ما تُبدُونَ وَ مَا کُنتُم تَکتُمُون»
خداوند نهان و آشکار آنچه در زمین و آسمان است را میدانست و نیز میدانست فرشتگان و همراهانشان چه در دل دارند.آنچه ملائکه آشکار کردند سوال از چگونگی خلافت موجود زمینی بود. اما آنچه پنهان ساختند کفر ابلیس بود که در بین ملائکه اما از آنان نبود. و تا آن روز کفر وی که ریشه در خود پرستیش داشت مجال ظهور پیدا نکرده بود.
راز این برتری، قابلیتی بود که خدا در جان آدمی نهاده بود. خدا حقایقی را به آدم آموخت که اسراری در حجاب غیب بود.
فرمان سجده
آدم با آموختن «اسماء»، خلیفه خدا و واسط فیض میان الله و همهی موجودات شد. و چنین بود که برای خضوع در برابر این مقام، فرمان سجده به آدم صادر شد.
ملائکه که مطیع امر الهی بودند در برابر این مقام، به امر پروردگار سجده کردند. اما غبار خودپرستی، ابلیس را از دیدن جمال و جلال الهی در آینهی وجود آدم بازداشت و همین شد که سر از فرمان آفریدگار خود بتافت و پرده از آنچه در دل داشت برانداخت.
جرمش این بود که در آینه عکس تو ندید ورنه بر بوالبشری ترک سجود این همه نیست
از بهشت تا زمین
«وَ قُلنا یا آدَمُ اسْکُن اَنتَ وَ زَوجُکَ الجَنَّةَ»
به آدم گفتیم با همسرت در بهشت ساکن شو و اگر از این گیاه که درخت زندگی مادی و زمینی است خوری، از این بهشت که هر چه را اراده کنی برای تو حاضر است خارج و گرفتار تنگنای عالم ماده خواهی شد.
شیطان، دشمن قسم خوردهی فرزند آدم، او را به خوردن میوه درخت زمینی فراخواند و همه با هم از مقام قرب، فرود آمده، گرفتار زمین میشوند. آدم با یاری پروردگار توبه میکند و هدایت الهی او را از خوف و حزن میرهاند و گروهی از فرزندان او کافر گشته و نشانههای خدا را دروغ میپندارند. این کافران، یاران آتشند که در آن جاودانه خواهند بود.